شکرخنده30

الهی پر و بال دیگر بده از این در نشد از دگر در بده در بی‌کران که تو را هست باز نباید که گفتن به تو هیچ راز که دانای…

← ادامه شعر

شکرخنده29

یکی نامه گرفتیم و بلا شد چه دانی رنج بنده تا کجا شد مدیر کل بیلم کس نداند کز این پست مهم بر ما چه‌ها شد فلک با رستمم چون…

← ادامه شعر

شکرخنده28

نمی‌دانم حقوقم چند بخش است همین دانم که گیر چند نقش است یکی نقش است بر آبی روانه که قبضش می‌رسد هر دم به خانه چو همکارم نماید بخش او…

← ادامه شعر

شکرخنده27

تمام قسطهایم چون که مانده شدم از سوی همسر بنده رانده که بهتر وضع خود روشن کنم زود چقدر باید که این آتش دهد دود نشاید کردن این وضعم مدارا…

← ادامه شعر

شکرخنده26

چون زدم ارقام را بر همدگر بر کشیدم خرج ماهانه بدر دیدم اندر گود آن شیر دلیر کرده آن نخجیر را همچون خمیر خرج روزانه قیاس شیر بود مزد ماهانه…

← ادامه شعر

شکرخنده25

میزنم ارقام را بر همدگر تا که آید خرج نوروزی بدر ای رئیس سلب آسایش عیال چند گویم من به تو از خط و خال وقت آن آمد که بیدارت…

← ادامه شعر

شکرخنده24

مگو اصلا دگر از هیچ راهی که از شب هیچ ناید جز سیاهی از آن بادی که بی‌هنگام برخاست نه خرمن ماند و نه شاخه کوهی ز پر دردی بود…

← ادامه شعر

شکرخنده23

بعد سگ چون خوک می‌گردد عیان بهتر آن‌که مدتی گردی نهان تا که این آب افتد از این آسیاب شهر توران ماند و افراسیاب عاقلان در پشت هم مخفی شوند…

← ادامه شعر

شکرخنده22

چه گویم تا کجایم رفته در گل نمی‌دانم چه سازم حل مشکل حقوقم گیر کرده روی قسطم تمام گوش را من پنبه بستم که تا غرغر به گوش من نیاید…

← ادامه شعر

شکرخنده21

عیالم از حسابم بی‌خبر بود وگرنه صحبت از داس و تبر بود که در جیب و حسابم نیست دینار اگرچه گشته‌ام عمری چو پرگار به سوی خنده‌های غم نهم پا…

← ادامه شعر