شکرخنده10

لشکر غم چو می‌کند حمله سوی ولایتم نیست امیر لشکری تا که کند حمایتم صفحه کاغذ مرا میل قلم همی‌کشد چه گویمت که ناتوان ز گفتن روایتم صحبت اول و…

← ادامه شعر

شکرخنده9

صد شکر که دل در طلبش کنده ز جا شد وین باقی عمرش همه را میل فنا شد در بحر خیالش چه کند گر ندهد جان آن غرقه که از…

← ادامه شعر

شکرخنده8

به روی تو چه تشبیه سازم ای مه ز دردت از کجا آغازم ای مه نمی‌دانی که هجرت صبر ما برد زبان خاموش و دل آوازم ای مه از آن…

← ادامه شعر

شکرخنده7

چنان آن عارضش ما را ز دنیا بی‌خبر کرده که گویی مهر شیرینست بر خسرو اثر کرده زبان شکوه بلبل چه سود آرد ز هجر گل همانا ماتم مجنون که…

← ادامه شعر

شکرخنده6

آن که در باغش خرامم باغ گلزار تره1 است زین سبب رخسار ما مایل به رخسار تره است گر شود روزی تره غایب ز پیش چشممان نایبی بر ما گزیند…

← ادامه شعر

شکرخنده5

چون دشت بی آب و علف گردیده این گلزار من پاشد فلک افسردگی هر لحظه بر رخسار من هردم به رنگ تازه‌ای می‌گردد این چرخ و فلک شکرا که ثابت…

← ادامه شعر

شکرخنده4

کمی خواهم تو را گویم ز منزل که دانی تا کجایم رفته در گل که دارم از گذشته یادگاری گلویم را گرفت او در کناری که ذوق طنز را بنما…

← ادامه شعر

شکرخنده3

باز میلم می‌کشد سوی قلم تا که بر لوحی همی‌گردد علم تا بدانی روزگار دون پرست هر زمان در فکر مکری دیگر است عاقل آن کس که نشد ایمن از…

← ادامه شعر

شکرخنده2

بی‌خبر از دفترم خودکار من بی‌خبر از مرکزم پرگار من وصف حسن خوب‌رویان مثنوی لیک عاجز از بیان گفتار من صحبت نرگس نگو دیگر به من خار و خس پیچیده…

← ادامه شعر

شکرخنده1

دلم خواهد شبی را تا سحر از درد دل گویم غبار شیشه دل را به آب دیدگان شویم فتد اشک زلال من ز دیده روی پاهایم سخن از مثنوی خارج…

← ادامه شعر