شکرخنده10
لشکر غم چو میکند حمله سوی ولایتم نیست امیر لشکری تا که کند حمایتم صفحه کاغذ مرا میل قلم همیکشد چه گویمت که ناتوان ز گفتن روایتم صحبت اول و…
← ادامه شعرلشکر غم چو میکند حمله سوی ولایتم نیست امیر لشکری تا که کند حمایتم صفحه کاغذ مرا میل قلم همیکشد چه گویمت که ناتوان ز گفتن روایتم صحبت اول و…
← ادامه شعرصد شکر که دل در طلبش کنده ز جا شد وین باقی عمرش همه را میل فنا شد در بحر خیالش چه کند گر ندهد جان آن غرقه که از…
← ادامه شعربه روی تو چه تشبیه سازم ای مه ز دردت از کجا آغازم ای مه نمیدانی که هجرت صبر ما برد زبان خاموش و دل آوازم ای مه از آن…
← ادامه شعرچنان آن عارضش ما را ز دنیا بیخبر کرده که گویی مهر شیرینست بر خسرو اثر کرده زبان شکوه بلبل چه سود آرد ز هجر گل همانا ماتم مجنون که…
← ادامه شعرآن که در باغش خرامم باغ گلزار تره1 است زین سبب رخسار ما مایل به رخسار تره است گر شود روزی تره غایب ز پیش چشممان نایبی بر ما گزیند…
← ادامه شعرچون دشت بی آب و علف گردیده این گلزار من پاشد فلک افسردگی هر لحظه بر رخسار من هردم به رنگ تازهای میگردد این چرخ و فلک شکرا که ثابت…
← ادامه شعرکمی خواهم تو را گویم ز منزل که دانی تا کجایم رفته در گل که دارم از گذشته یادگاری گلویم را گرفت او در کناری که ذوق طنز را بنما…
← ادامه شعرباز میلم میکشد سوی قلم تا که بر لوحی همیگردد علم تا بدانی روزگار دون پرست هر زمان در فکر مکری دیگر است عاقل آن کس که نشد ایمن از…
← ادامه شعربیخبر از دفترم خودکار من بیخبر از مرکزم پرگار من وصف حسن خوبرویان مثنوی لیک عاجز از بیان گفتار من صحبت نرگس نگو دیگر به من خار و خس پیچیده…
← ادامه شعردلم خواهد شبی را تا سحر از درد دل گویم غبار شیشه دل را به آب دیدگان شویم فتد اشک زلال من ز دیده روی پاهایم سخن از مثنوی خارج…
← ادامه شعر