شکرخنده24

مگو اصلا دگر از هیچ راهی
که از شب هیچ ناید جز سیاهی

از آن بادی که بی‌هنگام برخاست
نه خرمن ماند و نه شاخه کوهی

ز پر دردی بود بینی اگر تو
نشیند بر رخم لبخند گاهی

قلم را گویمش ساکت بشیند
بسوزان دفترم را گر که خواهی

چو از سرما گذشتی یاد من آر
که درد و رنج را بودم فکاهی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *