شکرخنده13

خدایا درد من شد همچو کوهی
ندارد ساز من دیگر شکوهی

ز سازم دور شد آن درد زخمه
چو آن عاجز که بنوازد به دخمه

همان عاجز که طنزش پر ز درد است
قیاس آن گلی که از غنچه زرد است

ز من نام و نشانم از چه پرسی
بنه اندرز و پندت زیر کرسی

ز بار عاقلان دیوانه خسته است
ز لاف مدعی قلبم شکسته است

سخن کوته که تا دردم ندانی
برایم وعظ خوشبختی نخوانی

که هر روزی یکی شغل آیدم پیش
گهی گرگ و گهی شیر و گهی میش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *