لشکر غم چو میکند حمله سوی ولایتم
نیست امیر لشکری تا که کند حمایتم
صفحه کاغذ مرا میل قلم همیکشد
چه گویمت که ناتوان ز گفتن روایتم
صحبت اول و ازل پیش من از چه میکنی
منتظر رسیدن عاقبت و نهایتم
باد بهار با همه رایحه و طراوتش
نمیزند شکوفهای بر تن بیکفایتم
میل می و خال لبش، آن نفس دم به دمش
کشته مرا درد و غمش، رفته همه درایتم
