در ثنای نیچه

کلک او همچون یکی آتشفشان
ذوبش بی‌انتهای جاودان

سوی کلکش کس نیارد پا نهد
ترسد از اینکه ضمیرش جا نهد

گه نسیم و گه یکی توفنده باد
لحظه‌ای نغمه زمانی رعشه، داد

او نهنگی بی‌مهابا سرفراز
بحر را افکنده در سوز و گداز

مرد زرتشتش کجا آید پدید
جامه حکمت ز خود باید درید

بادبان کشتیش در اهتزاز
همچو آن کوهی زمینش را نیاز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *