چو یادی میکنم گفتار رستم
به شیرین کاری و رفتار رستم
یقیناً باعثش حتماً غذا بود
به گوری او نهارش را رضا بود
منم گر گوشت سیری آیدم دست
هراسی کی کنم از دیو بد مست
چنان کوبم سرش را با لگد نیز
که آید او به تعظیمم سر میز
ولی وقتی سخن از نان خالی است
بدان که حرفها هم ماست مالی است
نه رستم بوده و نه من پلنگم
خدا داند من بیچاره لنگم
که از این برج تا آن برج بعدی
چه رنجی که ندارد کارمندی
فقط دلخوش به برجی که سر آید
اگرچه جان حضرت هم در آید
نمیداند کجا باید گریزد
که آبی از سر و رویش نریزد
