تمام قسطهایم چون که مانده
شدم از سوی همسر بنده رانده
که بهتر وضع خود روشن کنم زود
چقدر باید که این آتش دهد دود
نشاید کردن این وضعم مدارا
چو آن راهی که پر سنگ است و خارا
چگونه راه را باید گذشتن
ز بدبختی چقدر باید نوشتن
که تا گوشَت خریداری نماید
یقیناً عمر من رفته است شاید
چه سود ار بین گوشان خلایق
یکی پیدا شود که او بوده لایق
که خسته میشوی آخر ز گفتن
پتویت را بیاور بهر خفتن
چرا هر سو نمایی شانه را خم
چرا عمر قلم را هم کنی کم
نخواهد سنگ نرمی را پذیرد
مگر اینکه به پتکی او بمیرد
