به پیشش که باشد مرا زندگی
سعادت نماید کنم بندگی
فقط قصد من بوده شوخی و نرد
خدایا نگردد دلش پر ز درد
گر عالم به یکسر به یکسو نهند
دگر سو ز خوبش یکی مو نهند
فلک دیدهام را کند پر ز خاک
اگر آیدم دیده جز موی پاک
به دفتر قلم خسته گشته کنون
نشاید که راندن به زور فنون
همان به که ختمش دهم نامه را
گریزانم این ذوق مستانه را
