چون دشت بی آب و علف گردیده این گلزار من
پاشد فلک افسردگی هر لحظه بر رخسار من
هردم به رنگ تازهای میگردد این چرخ و فلک
شکرا که ثابت مانده است این دفتر و خودکار من
فصل بهار است و همه مرغان به فکر روی گل
ما را عذابی شد الیم این رشته افکار من
مجنون که از عشق رخ لیلی به صحرا شد نهان
فرزانه و عاقل شود گر بشنود اظهار من
آن کس که دارد می به خم سر را ببندد او نکو
در گوش خود گیرد همین یک مصرع از اشعار من
