شکرخنده32

احوال چه پرسی که ز حالم خبری نیست
تدبیر چه گویی کز آن هم ثمری نیست

افتاده در این دور، خرابیم و خماریم
دردا که به ما ساقی ما را گذری نیست

گفتیم دمی با خرد و عقل نشینیم
دیدیم که عقل و خردم کم خطری نیست

امید پرید از قفس و باز نیامد
افسوس که از پر زدن وی اثری نیست

دل رفت، بدان زلف درازی که چو یلدا
از بس که سیاه است امید سحری نیست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *