باز میلم میکشد سوی قلم
تا که بر لوحی همیگردد علم
تا بدانی روزگار دون پرست
هر زمان در فکر مکری دیگر است
عاقل آن کس که نشد ایمن از او
خوش به حال آن که دیدش پشت و رو
زیر و رویش یک جهان فرق است و بس
دارم امیدی به آن فریادرس
تا که آسان گیردم او امتحان
ای فدای خال زیرینش بتان
