شکرخنده15

بگفتی سری و باور نمودم
می شادی به این ساغر نمودم

بگفتی خواهد آمد از هوا برف
یقیناً فعل باریدن شود صرف

بگفتی چوب ما پر آب گردد
پریشان خاطری در خواب گردد

بگفتی می‌شود این پشه غولی
ز هر در می‌رسد هر دم رسولی

بگفتی عاقبت این در شود باز
نگارم خواهد آمد با بسی ناز

چنین گفتی و گاهی آنچنانی
مرا بردی به باغ آسمانی

چو یادم می‌فتد حرف‌های دیروز
همه آن خوش خیالی پریروز

تمام وعده‌ها سرخرمنی بود
تبسم ریشه‌اش در دشمنی بود

ولم کن تا که کشک خود بسابم
پتویم را بیاور تا بخوابم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *