کتابی بنده خواهم با گرافیک
که تا کمتر بمانم در ترافیک
که کابوسی از این بدتر نشاید
یقیناً از بیابان رفت باید
خیابان که شلوغ و پر عذاب است
دل این شهروندان هم کباب است
که تهران همچو تورانم نماید
گذر کردن خیابان را نشاید
بیا زالم یکی پر را بسوزان
تو این مجموعهی شر را بسوزان
چو تهمینه هوای شهر گیرد
نمیدانی چقدرم قهر گیرد
ندارد رستمت راه فراری
ندیده در خیابان او شکاری
غمی جانکاه آید در روانش
بسوزد تا به مغز استخوانش
بگویم روح رودابه چه گویی
از این بیچارهی رستم چه جویی
که رخشش سرعتی دیگر ندارد
ز بس که در خیابان ایست آرد
زمانی میزدم هر روز گوری
به سرعت رخش را هم بود زوری
سر هر چهارراهی گاهگاهی
نماید رخش من بر من نگاهی
نگاهش ملتمس از درد و غم هست
گذر کردن چنان با دود و دم هست
که میگردی پشیمان آخر کار
دلت خواهد روی در زیر آوار
پشیمان میشوی آخر ز تهران
روی با اهل بیتت سوی توران
